قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم بسم الله روح للروح و شفاء للقلب المجروح. طوبى لمن یغدو بذکره و یروح فالرب علیه مطلع و الباب له مفتوح:
بین الصبابة و الهجران مطروح
قلب بحد سنان الشوق مجروح
اندر همه عمر من شبى وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت روح
پرسید ز من که: چون شدى اى مجروح
گفتم که: ز عشق تو همین بود فتوح!
خداوندا بنشانت بینندگانیم، بنامت زندگانیم، بفضلت شادانیم، بمهرت نازانیم مست مهر از جام تو مائیم، صید عشق در دام تو مائیم:
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست
در عشق تو چون خطى بنام دل ماست
گویى که همه جهان بکام دل ماست
الْحاقة ما الْحاقة قیامت و رستاخیز چه گوئیم که چیست، آن قیامت و آن رستاخیز حقست و بودنى، راست است و افتادنى، هر کس برسد بآنچه سزاى اوست و پاداش گیرد از نیک و بد که در جریده اوست. گفتهاند که قیامت دواست: یکى امروز و یکى فردا. امروز مرگست که در خبر مىآید من مات فقد قامت قیامته هر که بمرگ رسید قیامت او در رسید هر که این قیامت را یقین بود همیشه در هول و هراس مرگ بود، همواره از نهیب این قیامت سوخته و گداخته بود. پیوسته در برگ راه و ساز آن سفر بود. بزرگان دین چنین گفتهاند که: آدمى از دو بیرون نیست، یا بر مثال ستورى است در اصطبلى باز داشته، یا بر مثال مرغى در زندان قفص کرده آن بیچاره کو بر مثال ستورست، از مرگ میترسد و میلرزد، داند که ستور را چون از اصطبل بیرون بزند در بار کشند و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگست زیرا که همه شادى و راحت مرغ از شکستن قفص بود چنانک آن جوانمرد گفت:
کى باشد کین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
اما قیامت فردا خاست رستاخیز است که خلق اولین و آخرین را در آن صعید هیبت جمع کنند، چنان که رب العزة گفت: و حشرْناهمْ فلمْ نغادرْ منْهمْ أحدا روزى عظیم و کارى صعب و سیاستى بى نهایت. ایوان کبریا برکشیده، میزان عدل درآویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت برآشفته.
روزى که پردهها بردارند و رازها آشکارا کنند و تاجهاى هزل بخاک اندازند و کلاههاى هوس فرو نهند. و پندارها از آب و خاک بیفشانند و پاداش نیک و بد در کنار نهند. کار از دو بیرون نبود، یا بر بنده سلام کنند و نعمت سلامت اسلام بر وى تمام کنند و نامه وى بدست راست دهند که: فأما منْ أوتی کتابه بیمینه.
یا اسیر عذاب و غرام کنند، و لذات و راحات بر وى حرام کنند، و نامه کردار وى بدست چپ دهند که: و أما منْ أوتی کتابه بشماله.
آن را که نامه بدست راست دهند از عالم ملکوت هر لحظهاى هزار شربت کرامت و لطافت بر دست وى نهند، در آسمانها حدیث وى کنند، در حوالى عرش با مقربان مباهات از بهر وى کنند، آن گه او را بجنات عدن برند، با حورا و عینا و ولدان و غلمان بنشانند. تاج وقار بر سرش نهند، بر مائده خلدش آرام دهند و از حضرت عزت این ندا روان گشته که: کلوا و اشْربوا هنیئا بما أسْلفْتمْ فی الْأیام الْخالیة مىخورید و مىآشامید ازین نعیم بهشت چنانک خواهید، از فزع اکبر ایمن گشته و بمقعد صدق رسیده کس را با شما حساب نه و ما را با شما عتاب نه. ایشان چون این ندا شنوند، آواز برآرند و گویند: الحمد لله الذى صدقنا وعده. حمد آن خداوند را که وعده خود راست گردانید و ما را شراب وصل چشانید.
و آن را که نامه بدست چپ دهند، نداى قهر آید بخازنان دوزخ که: خذوه فغلوه ثم الْجحیم صلوه ثم فی سلْسلة ذرْعها سبْعون ذراعا فاسْلکوه گیرید او را به قهر و عنف، کشید او را بدوزخ، دست و پاى در غل کرده و در زنجیر هفتاد گزى کشیده، و از رحمت حق نومید شده، و بسقر رسیده. اگر شررى از آن آتش که در سقر است بدنیا فرستند، همه اهل دنیا بیطاقت شوند پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ مصطفى (ص) گفت: بآن خداى که جان من بید اوست که اگر یک حلقه از آن سلاسل و اغلال بر کوههاى دنیا نهند همه کوهها بگدازد و بزمین فرو شود، پس چون بود حال کسى مرو را بدین سلاسل و اغلال بند کنند؟ و اگر یک جامه از آن جامهاى قطران که قرآن از آن خبر مىدهد که: «سرابیلهمْ منْ قطران» از آسمان دنیا بیاویزند همه اهل زمین از گند آن بمیرند. پس چگونه بود حال کسى که این جامه لباس وى بود؟ نه از گزاف رسول خدا صلى الله علیه و سلم گفتى: «الحمد لله على کل حال و اعوذ بالله من حال اهل النار».